تصویر سازی داستان‌ها با هوش مصنوعی

به مناسبت روز جهانی مولانا: تصویر سازی داستان‌ها با هوش مصنوعی

فهرست مطالب

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی، مولانا و رومی شاعر و داستان‌سرای ایرانی است. نام کامل او «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده. در سده‌های گذشته در برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» یا «خامُش» بوده است.

مولانا شاعر و عارف بزرگ پارسی‌گو در قرن هفتم هجری قمری می‌زیست. علاقه‌مندان عرفان و اخلاق از آثار برجسته به‌جای‌مانده از مولانا بسیار بهره برده‌اند.

در ادبیات سرزمین تاریخی ایران، عرفان و اخلاق همواره جایگاهی متعالی داشته و بدون شک مولانا جلال الدین بلخی ملقب به مولانا، استاد بی‌قیدوشرط عرفان و ادب فارسی است. گرچه در طول سالیان دراز در ایران شاعران و نویسندگان، آثار مهمی به‌جای گذاشته‌اند، در این بین کمتر نمونه‌ای مانند آثار مولانا به چشم می‌خورد.

به مناسبت روز جهانی مولوی می‌خواهیم ۵ داستان زیبا از او را برای شما بازگو کنیم.

داستان‌های مولانا با تصاویری از هوش مصنوعی

داستان‌های مولانا با تصاویری از هوش مصنوعی

داستان مثنوی معنوی : شیر بی‌سر و دم

در شهر قزوین مردم عادت داشتند که با سوزن بر پُشت و بازو و دست خود نقش‌هایی را رسم کنند, یا نامی بنویسند، یا شکل انسان و حیوانی بکشند.

کسانی که در این کار مهارت داشتند “دلاک” نامیده می‌شدند. دلاک , مرکب را با سوزن در زیر پوست بدن وارد می‌کرد و تصویری می‌کشید که همیشه روی تن می‌ماند. روزی یک پهلوان قزوینی پیش دلاک رفت و گفت بر شانه‌ام عکس یک شیر را رسم کن.

پهلوان روی زمین دراز کشید و دلاک سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن کرد. اولین سوزن را که در شانه پهلوان فرو کرد. پهلوان از درد داد کشید و گفت: آی! مرا کشتی.

دلاک گفت: خودت خواسته‌ای, باید تحمل کنی

پهلوان پرسید: چه تصویری نقش می‌کنی؟

دلاک گفت: تو خودت خواستی که نقش شیر رسم کنم.

پهلوان گفت از کدام اندام شیر آغاز کردی؟

دلاک گفت: از دُم شیر. پهلوان گفت, نفسم از درد بند آمد دُم لازم نیست.

دلاک دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فریاد زد, کدام اندام را می‌کشی؟

دلاک گفت: این گوش شیر است.

پهلوان گفت: این شیر گوش لازم ندارد. عضو دیگری را نقش بزن.

باز دلاک سوزن در شانه پهلوان فرو کرد, پهلوان قزوینی فغان برآورد و گفت: این کدام عضو شیر است؟

دلاک گفت: شکم شیر است.

پهلوان گفت: این شیر سیر است. عکس شیر همیشه سیر است. شکم لازم ندارد.

دلاک عصبانی شد, و سوزن را بر زمین زد و گفت: در کجای جهان کسی شیر بی سر و دم و شکم دیده؟ خدا هرگز چنین شیری نیافریده است.

شیر بی دم و سر و اشکم که دید          این چنین شیری خدا خود نافرید

حکایت مولانا : كشتی رانی مگس

‌مگسی بر پرِکاهی نشست که آن پرکاه بر ادرار خری روان بود.

مگس مغرورانه بر ادرار خر کشتی می‌راند و می‌گفت: من علم دریانوردی و کشتی‌رانی خوانده‌ام.

در این کار بسیار تفکر کرده‌ام. ببینید این دریا و این کشتی را و مرا که چگونه کشتی می‌رانم.

او در ذهن کوچک خود بر سر دریا کشتی می‌راند آن ادرار، دریای بی‌ساحل به نظرش می‌آمد و آن برگ کاه کشتی بزرگ, زیرا آگاهی و بینش او اندک بود.

جهان هر کس به اندازه ذهن و بینش اوست. آدمِ مغرور و کج اندیش مانند این مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ کاه.

داستان‌ مثنوی معنوی : خرس و اژدها

اژدهایی خرسی را به چنگ آورده بود و می‌خواست او را بکشد و بخورد. خرس فریاد می‌کرد و کمک می‌خواست

پهلوانی رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد.

خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را دید به پای پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو می‌شوم و هر جا بروی با تو می‌آیم.

آن دو با هم رفتند تا اینکه به جایی رسیدند, پهلوان خسته بود و می‌خواست بخوابد.

خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم مردی از آنجا می‌گذشت و از پهلوان پرسید این خرس با تو چه می‌کند؟

پهلوان گفت: من او را نجات دادم و او دوست من شد.

مرد گفت: به دوستی خرس دل مده, که از هزار دشمن بدتر است.

پهلوان گفت: این مرد حسود است. خرس دوست من است من به او کمک کردم او به من خیانت نمی‌کند.

مرد گفت: دوستی و محبت ابلهان, آدم را می‌فریبد. او را رها کن زیرا خطرناک است.

پهلوان گفت: ای مرد, مرا رها کن تو حسود هستی.

مرد گفت: دل من می‌گوید که این خرس به تو زیان بزرگی می‌زند.

پهلوان مرد را دور کرد و سخن او را گوش نکرد و مرد رفت. پهلوان خوابید مگسی بر صورت او می‌نشست و خرس مگس را می‌زد.

باز مگس می‌نشست چند بار خرس مگس را زد اما مگس نمی‌رفت.

خرس خشمناک شد و سنگ بزرگی از کوه برداشت و همینکه مگس روی صورت پهلوان نشست,

خرس آن سنگ بزرگ را بر صورتِ پهلوان زد و سر مرد را خشخاش کرد.

مهر آدم نادان مانند دوستی خرس است دشمنی و دوستی او یکی است.

دشمن دانا بلندت می‌کند                  بر زمینت می‌زند نادانِ دوست

حکایت مولانا : من و تو نداریم، فقط تو!

داستان‌های مولانا با تصاویری از هوش مصنوعی

عاشقی، در خانه ی معشوقش را زد. معشوق هم از آن طرف در پرسید« کیستی؟» عاشق در جواب گفت:« منم». معشوق، او را به خانه اش راه نداد و گفت« تو هنوز خامی. باید آتش فراق، تو را پخته کند. در این خانه جایی نداری. برو.»

با این که عاشق، دلش پیش معشوق بود ولی از دستور او اطاعت کرد و بمدت یکسال با حالی زار و نزار در آتش دوری سوخت و غم ندیدن معشوق را تحمل کرد، سپس بار دیگر در خانه معشوق را زد.

بار دیگر، معشوق پرسید«کیستی؟» عاشق پاسخ داد« تویی، تو. تو خودت هستی.» این دفعه معشوق در را باز کرد و او به داخل خانه آمد و گفت «اکنون تو و من یکی شده‌ایم.»

مقصود مولانا در این داستان اینست که چنانچه سر نخ، دو شاخه شود، نمیتوان آنرا از راه سوزن گذراند و در صورت جدا شدن عاشق و معشوق، عشق در رهگذر کاری ندارند و به عبارتی دیگر تفکیک میان عاشق و معشوق در راه عشق، ناممکن است.

داستان مثنوی معنوی: مست و محتسب

محتسب در نیمه شب, مستی را دید که کنار دیوار افتاده است.

پیش رفت و گفت: تو مستی, بگو چه خورده‌ای؟ چه گناه و جُرمِ بزرگی کرده‌ای! چه خورده‌ای؟

مست گفت: از چیزی که در این سبو بود خوردم.

محتسب: در سبو چه بود؟

مست: چیزی که من خوردم.

محتسب: چه خورده‌ای؟

مست: چیزی که در این سبو بود.

این پرسش و پاسخ مثل چرخ می‌چرخید و تکرار می‌شد.

محتسب گفت: “آه” کن تا دهانت را بو کنم. مست “هو” کرد.

محتسب ناراحت شد و گفت: من می‌گویم “آه” کن, تو “هو” می‌کنی؟

مست خندید و گفت: “آه” نشانه غم است. امّا من شادم, غم ندارم, میخوارانِ حقیقت از شادی “هو هو” می‌زنند.

محتسب خشمگین شد, یقه مست را گرفت و گفت: تو جُرم کرده‌ای, باید تو را به زندان ببرم.

مست خندید و گفت: من اگر می‌توانستم برخیزم, به خانه خودم می‌رفتم, چرا به زندان بیایم. من اگر عقل و هوش داشتم مثل مردان دیگر سرکار و مغازه و دکان خود می‌رفتم.

محتسب گفت: چیزی بده تا آزادت کنم. مست با خنده گفت: من برهنه‌ام , چیزی ندارم خود را زحمت مده.

آثار مولانا

مجموعه آثار مولانا به دو دسته آثار منظوم و منثور تقسیم می‌شوند که در طول سالیان دراز برای علاقه‌مندان حکمت و عرفان از بهترین منابع موجود بوده‌اند. آثار مولانا در نقاط مختلف جهان ترجمه شده‌اند و باعث روی آوردن بسیاری از اندیشمندان جهان به شرق شناسی و عرفان شرقی هستند. اشعار مولانا دروازه ورود به فرهنگ مشرق زمین و پارسی زبانان برای بسیاری از مردم دنیا است. در این بخش به معرفی و ارائه شرح مختصری از آثار مولانا جلال الدین می‌پردایم.

  • دیوان شمس تبریزی : اثر منظوم
  • مثنوی معنوی : اثر منظوم
  • فیه ما فیه : اثر منثور
  • مکتوبات : اثر منثور
  • مجالس سبعه : اثر منثور

منبع: گردآوری توسط تیم محتوای زیگپ

نظرت رو برامون بنویس

برنامه هوش مصنوعی

دستیار صوتی هوشمند

دانلود زیگپ