قبل از اینکه مستقیما برویم سراغ «هوش مصنوعی» و مزایا و معایب این پدیده مهم را بررسی کنیم، بد نیست سری به تاریخ بزنیم و ببینیم از زمان اختراع نخستین ماشینهای محاسباتی تا راهاندازی ChatGPT، چطور از کارکردهای مغز ما کم شده است.
مورخان تاریخ معاصر، سال 1967 را به عنوان سال پرهیایویی به حساب میآورند: جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، اوج گرفتن جنبش هیپیها در آمریکا، مرگ نخستین فضانورد آمریکایی و البته ثبت اختراعی مهم که باعث شد ما استفاده کردن از بخشی از مغزمان را متوقف کنیم!
در این سال یک مهندس جوان اهل دالاس به نام «جری مریمن» و تیمش اولین ماشین حساب الکترونیکی جیبی به نام Cal-Tech را به جهان هدیه دادند.
با اختراع آن ماشین و پرداخت 400 دلار، میتوانستید یک جعبه پلاستیکی به اندازه جیب پیراهن با دکمهها و علامتهایی داشته باشید که اگر فشار داده میشدند، در یک لحظه و با دقتی بیعیب و نقص، هر سوال محاسباتی سادهای که ممکن بود بپرسید را به شما پاسخ میداد.
و از همه مهمتر اینکه کار خود را به صورت نامرئی به ثمر میرساند. تا پیش از آن ابزاری مثل چرتکه شاید باعث صرفهجویی در زمان و انرژی هنگام محاسبه میشد، اما همچنان از شما میخواست تا مقداری از سلولهای خاکستری مغز خود استفاده کنید. Cal-Tech ما را به طور کامل آزاد و تمام خستگیهای ریاضی را از زندگی روزمرهمان حذف کرد.
این نیمهرساناها و الگوریتمها بودند که به ساخت جادوی مریمن کمک کردند. و حالا تا 60 سال بعد از آن زمان، چنین هدایایی به لطف مهندسان خوشفکر و بخشنده مدام پیشرفت کرده و در اختیار ما قرار گرفته است.
ورود هوش مصنوعی به زندگی انسان
هدایای این مهندسان و دانشمندان آرزوی همیشگی ما بوده است. مغز ما اکنون میتواند آرامتر بگیرد! از هر گوشه و کناری از مغز که از آن استفاده میکردیم؛ مثلا آن قسمتهایی که حین خواندن نقشههای کاغذی، سکستانتها و قطبنماها و زمانسنجها برای مسیریابی از آن استفاده میکردیم، حالا به لطف اختراع GPS در سردخانه مغزمان آرام گرفته است.
یا بعد از اختراع تلفنهای همراه مدرن دیگر نیازی نیست حتی شماره نزدیکترین انسانهای زندگیمان را حفظ کنیم، چون شماره آنها تنها با فشار یک دکمه در دسترس ماست.
و البته پس از ارائه مقالهای در آوریل 1998 در کنفرانسی در «بریزبن» توسط دو جوان آمریکایی (اکنون بسیار ثروتمند) به نامهای «لری پیج» و «سرگی برین»، مقاله آنها با عنوان «آناتومی یک موتور جستجوی وب فرامتنی در مقیاس بزرگ»، پدیدهای به نام گوگل تقدیم بشریت شد که در ربع قرن گذشته توانسته به تمام سوالات ما درباره هر موضوعی در میکروثانیه پاسخ دهد.
حالا هم شرکت OpenAI در حال اختراع چیزهای پیشرفتهتری است که احتمالا تمام کاربردهای مغز را راهی استراحتگاه خواهد کرد و وظایفش را به نسخه بدل مغز ما که «هوش مصنوعی» نام دارد خواهد سپرد.
روی تاریک هوش مصنوعی
انتشار ChatGPT باعث شد همه ایستاده برای آن دست بزنند، اما کمکم سروکله نگرانیهایی هم پیدا شد: آیا ذهن انسان قرار است از کار بیفتد؟ یا تحلیل رود؟
مدل کابوسواری از «جسم» ما، همان چیزی است که سال 2008 در انیمیشن درخشان Wall-E به تصویر کشیده شد. در آن فیلم انسانها زمین آکنده از زباله را ترک کرده و در پیلههایی معلق در فضا مشغول زندگی بودند. کارشان هم تماشای تلویزیون به صورت خوابیده و تغذیه از دانههای ریز مغذی و پرکالری بود!
حالا هم یک چشمانداز مشابه Wall-E برای «ذهن» ما وجود دارد. با ماشینهایی که تمام وظایف ذهنی روزانه ما را برایمان انجام میدهند، مغز انسان به معنای واقعی کلمه بیفکر میشود و ذهنمان تبدیل میشود به بهشتی برای خیالپردازیهای بیپایان!
اما آیا این وضعیت واقعا بهشتی است؟ یک دیدگاه این است که نه. ما از نظر روحی، رو به مرگ خواهیم رفت. با ناپدید شدن دانش ذاتی که دیگر به واسطه وجود صفحه لمسی موبایل و میلیاردها داده موجود در آن ناپدید میشود، مفهوم «خرد انسانی» نیز که ترکیبی از دانش و تجربه است تبخیر خواهد شد.
جامعه، جسم، ذهن و روح به تدریج دچار ضایعه و زوال میشوند. این چشماندازی منفینگرانه از عذابی است که قرار است در آینده دچارش شویم.
دلیلی برای منفینگری محض وجود ندارد
اما بیاید فکر کنیم لااقل برای ذهن ما، آخرت و جهنم و بهشتی وجود ندارد. تصور اینکه همه ما به واسطه ظهور هوش مصنوعی، به لحاظ ذهنی در دوزخ گرفتار عذاب خواهیم شد نه تنها بیش از حد سیاه است، بلکه دلایل زیادی برای خوشبینی و امید وجود دارد.
این امید را میشود از گروه شش نفره یونانیان باستان وام گرفت که پایه و اساس ایده دانش را بنا نهاده و آن را تعریف کردند: فیثاغورث، سقراط، افلاطون، ارسطو، هرودوت و اقلیدس.
این شخصیتها که به درستی توسط زمان مورد احترام و تقدیس قرار گرفتهاند، اساسا تفاوت چندانی با بهترین دانشمندهای امروزی ما نداشتند؛ البته به جز یک جنبه مهم: در قرنهایی که این افراد در آن زندگی میکردند، دانش بشر به مراتب کمتر از امروز بود.
این سخن «کارل پوپر» و سخنان بسیاری با این مضمون نقل شده که «دانش متناهی، اما جهل بینهایت است». این گزاره البته از نظر عینی درست است، با این حال، میزان دانش در جهان ذهنی معاصر ما بیاندازه وسیعتر از دورهای است که نخبگان فکری دوران کلاسیک در آن میزیستهاند. این شش نفر و امثال آنها تنها اندکی سفر کردند (به استثنای ارسطو) و در جهانی زندگی میکردند توسط جغرافیایی ناشناخته و عظیم، تاریخ بسیار اندک و میراث بشری مکتوب بسیار کمی محدود شده بود.
ذهن آنها اگرچه غرق در کلیت دانش معاصرشان بود، اما تقریبا خالی و آماده پذیرش همه چیز بود؛ آماده فکر کردن، آماده شدن برای هدف.
هوش مصنوعی، مولد اندیشمندان بزرگ جدید
دقیقا به همین دلیل است که ذهن مدرن ما هنگامی که از همه چیزهایی که توسط الگوریتمهای امروزی، «اطلاعات غیرضروری» تلقی میشوند پاک شود، به اندازه همان متفکران کلاسیک آماده خواهد بود که فکر کند، بپرسد، تعجب کند، تصور کند و خلق کند.
بنابراین انقلاب الگوریتمی امروز را میتوان به عنوان یک پاکسازی ضروری دید، جنبشی که به وسیله آن خود را از شر تمام بریکولاژهای انباشتهشده زندگی فکری مدرن خلاص میکنیم، ذهنمان از پارازیتها خالیتر میشود و به یک معصومیت ذهنی مملو از پتانسیل میرسیم.
اگرچه ممکن است تخیلی به نظر برسد، اما این جامعه جدید پس از هوش مصنوعی حتی میتواند ظهور اقلیدس جدید، یک افلاطون جدید یا یک هرودوت جدید را ببیند.
چنین شخصیتهایی ممکن است اکنون مثل یک ققنوس در خاکستر خوابیده و آماده باشند تا برخیزند و نسخه جدیدی از اخلاق را برای ما بنویسند، یا ارزش واقعی سعادت انسانی را از نو به ما بیاموزند، همانطور که ارسطو 2500 سال پیش این کار را بدون عیبونقص انجام داد.